جدول جو
جدول جو

معنی مرگه سر - جستجوی لغت در جدول جو

مرگه سر
(مَ)
دهی است از دهستان زز و ماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد در 68هزارگزی جنوب غربی الیگودرز و 18هزارگزی جنوب شرقی راه ازنا به درود، در منطقۀ کوهستانی معتدل واقع و دارای 546 تن سکنه است. آبش از چشمه و قنات، و محصولش غلات و لبنیات، و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سربه سر
تصویر سربه سر
سراسر، سرتاسر، همه، همگی، برای مثال عالم همه سربه سر خراب است و یباب / در جای خراب هم خراب اولی تر (حافظ - ۱۱۰۰)، برابر
سربه سر شدن: کنایه از برابر شدن، مساوی شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ گَ دَ)
ده کوچکی است از دهستان دامنکوه بخش حومه شهرستان دامغان، واقع در 36هزارگزی شمال خاوری دامغان و 12هزارگزی شمال راه شوسۀ دامغان به شاهرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
غره. اول ماه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سر ماه
لغت نامه دهخدا
(لَ رَ)
موضعی به تنکابن مازندران. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 105)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان سارال بخش دیواندره شهرستان سنندج در 18هزارگزی جنوب غربی دیواندره و 2 هزارگزی قلعه گاه، در منطقۀ کوهستانی سردسیر واقع و دارای 102 تن سکنه است. آبش از چشمه، محصولش غلات، توتون، عسل، لبنیات، حبوبات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ سَ)
دهی است از دهستان منصوری بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در 30هزارگزی جنوب خاور شاه آباد با 1300 تن سکنه. آب آن از سراب میله سر است. سراب میله سر جزء این ده منظور و چادر نشین هستند و اکثر گله داران در زمستان گرمسیر میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
موضعی به آمل مازندران. (سفرنامۀ رابینو ص 114 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(مَ گَ سَ)
دهی است از دهستان برا دوست بخش صومای شهرستان ارومیّه، واقع در 13 هزار و پانصدگزی جنوب غربی هشتیان و 4هزارگزی شمال راه ارابه رو سرو به نازلو. آب آن از دره برده زی و محصول آن غلات و توتون و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(فَ خَ سَ)
ده کوچکی است از بخش مراوه تپۀ شهرستان گنبدقابوس، واقع در 12هزارگزی خاور مراوه تپه و کنار رود خانه اترک. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ سَ)
آنکه سر کوچک دارد. آنکه سر او بزرگ نیست. کوچک سر
لغت نامه دهخدا
(چَ گَ سَ)
دهی است از دهستان گردیان بخش سلماس شهرستان خوی. در 30 هزارگزی جنوب باختری سلماس و 4 هزارگزی جنوب راه ارابه رو شینطال واقع است. در دره واقع است و سردسیر وسالم است. 550 تن سکنه دارد. از رود خانه زولا مشروب میشود. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
همگی، همه، همگان، جملگی، مساوی، برابر، یکسان، معادل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مرتعی در راستوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
بر بالای گردنه، روی طناب، روی بند
فرهنگ گویش مازندرانی
مکان کومه یا اتراق گاه شکارچیان پرنده یا ماهی گیران، آغل گوسفند و گاو، کومه ی نگهبانان شب زنده دار شالی زار، آغل گوسفند و گاو، کومه ی نگهبانان شب زنده دار شالی زار
فرهنگ گویش مازندرانی
محل دوشیدن گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه، سرا، زمینی که جهت ساختن خانه پیش بینی شود
فرهنگ گویش مازندرانی
قرارگاه اول بازی، قرارگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان گیل خواران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نفرین است به معنی: به تبی دچار شوی که مرگ در پی داشته
فرهنگ گویش مازندرانی
تپه ای در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
پستویی در آغل یا گاوسرا که شیر و ماست و کره را در آن گذارند
فرهنگ گویش مازندرانی
محوطه ی که دنگ یا آسیاب و یا پایی در آن قرار گرفته است
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نفرین به افراد پر حرف
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لاویج نور
فرهنگ گویش مازندرانی
نام کوهی در قسمت جنوبی غربی زوات از کلارستاق تنکابن که آثاری
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از خرم آباد شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
تنگه یی که به طور طبیعی ایجاد شده است و محل عبور حیوانات
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نفرین به افرادی که عمل آن ها حسادت نفرین کننده را بر
فرهنگ گویش مازندرانی